توضیحات
هنوز نوبتم نشده بود. نشسته بودم روي صندلي و روزنامه ميخواندم. مدتي بود از اخبار بيخبر بودم و حالا فرصتي شده بود که خودم را مثلاً بهروز کنم. خانمي روي ويلچر نشسته بود و با دخترش حرف ميزد. پيرمردي هم روبهروي من چانهاش را گذاشته بود روي عصا و زُل زده بود به کارمندي که داشت پرونده