شیر ترس دارد؟ می ترسی که به شیرها نگاه کنی؟ اگر چند شیر اطرافت در حال خمیازه باشند آیا جرأت نردیک شدن و عکاسی از آن ها را داری؟
دوست من که بسیار شجاع بود و دوست داشت از شیرها عکاسی کند
« واي که چه سخته دوچرخه سواري توي شهر. کنار خيابون که هستي بايد مراقب باشي ماشينها لهت نکنند. توي پيادهرو هم بايد حواست رو جمع کني که وقتي ميخواي از ميون جعبه و قفسه و ميز و صندلي مغازهدارها راهي ...
« واي که چه سخته دوچرخه سواري توي شهر. کنار خيابون...
اول مهر سال شصتويک ديدمش. مردي شيکپوش و خوشاخلاق. پيراهن شکلاتي دوجيب پاگوندار و شلوار کرمرنگ با خط اتوي بينقص. کفش چرم براق. عينک کائوچوي قهوهاي با رگههاي کرم.
روي تختهسياه چيزي نوشت و خون...
اول مهر سال شصتويک ديدمش. مردي شيکپوش و خوشاخلا...
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچالهشده را که روی زمین و جلوی پیشخون ریخته بود، جمع کرد و ریخت توی سطل زباله. کارمند بانک گفت: «امروز برای اولین بار دیدم که یه مشتری زبالهها را جمع میکنه! واقعاً ما را...
بلند شد و هرچه کاغذ و قبض مچالهشده را که روی زمین...
همسايۀ واحد پانزده زبالههايش را کنار حياط گذاشت و رفت. نه سلامي، نه عليکي!
خانمدکتر با قدمهاي تند خودش را به او رساند و قبل از اينکه سوار ماشين شود باهاش صحبت کرد. يکيدو دقيقه حرف زدند و با لبخند...
همسايۀ واحد پانزده زبالههايش را کنار حياط گذاشت و...
آدم چهارمتری
دوستی دارم که گاهی برای تبریک مناسب تها
یا تسلیت درگذش تها پارچ هنویسی م یکند.
من هم بدم نم یآید بعضی اوقات کنارش
بنشینم و به صحب تهایش گوش کنم. رشت هاش
روا نشناسی آموزشی است و کلامش د لن...
آدم چهارمتری
دوستی دارم که گاهی برای تبریک مناسب ت...
نسل ما معمولاً تعطيلات تابستان را در کارگاه يا مغازهاي به کارآموزي ميپرداختند. کارآموزي که چه عرض کنم، شاگردي. هرکس يا آشنايي داشت يا آشنايي پيدا ميکرد و ميرفت شاگردي يک استادکار را تجربه ميکرد و...
نسل ما معمولاً تعطيلات تابستان را در کارگاه يا مغا...
فرض کنيد در محلهي شما دويست خانه وجود دارد و محلهي شما قلمرو زندگي پنج گربه است.
فرض کنيد که شما يک جوجهي کوچولو براي فرزندتان خريده ايد و آن جوجه را در حياط رها ميکنيد. براي چند دقيقه وارد ساختم...
فرض کنيد در محلهي شما دويست خانه وجود دارد و محله...
هنوز نوشتۀ آقامعلم روي تخته مانده بود: «ماليات ما کجا هزينه ميشود؟» يکي از بچهها به نيما گفت: «لطفاً تو که مطلب آماده کردي براي ارائه داوطلب شو که آقامعلم از کس ديگهاي نپرسه.» نيما از بچهها پرسيد:...
هنوز نوشتۀ آقامعلم روي تخته مانده بود: «ماليات ما ...
آنروز صبح هم ساعت نه و نيم از خواب بيدار شد و متفاوت با همهي کارگران که ساعت هفت کارشان را آغاز ميکردند دمپايي بهپا و خشخش کنان رفت دنبال خريد نان تازه و صبحانه.
ساعت حدود ده و نيم بعد از صبحانه...
آنروز صبح هم ساعت نه و نيم از خواب بيدار شد و متف...