• 3 سال پیش

  • 9

  • 05:23
توضیحات
گوشه‌ای منتظر نشسته بودم تا خانم منشی صدایم کند. روی میز چند برگ قبض آب بود و چراغی که چند دقیقه‌ای یک‌بار چشمک می‌زد و خانم منشی سریع به اتاق پزشک مراجعه می‌کرد و بیمار بعدی را صدا می‌زد با چشمانم و بخشی از مغزم کتاب می‌خواندم و بقیة مغزم در اختیار گوش‌هایم بود که نق‌نق کودکی را بشنود و سؤال‌های پسربچه‌ای از پدرش و نصیحت‌های پیرزنی به خانم منشی را. فضولی کار بدی است؛ اما گوش‌هایم بی‌اختیار نق‌نق کودکی را می‌شنید که مثل سمباده اعصاب مادرش، خانم منشی و مرا نوازش می‌داد. پسربچه‌ای ده‌دوازده‌ساله هم پدرش را سؤال‌پیچ کرده بود: «تَب با طِب چه فرقی دارد و

با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads