توضیحات
اول مهر سال شصتويک ديدمش. مردي شيکپوش و خوشاخلاق. پيراهن شکلاتي دوجيب پاگوندار و شلوار کرمرنگ با خط اتوي بينقص. کفش چرم براق. عينک کائوچوي قهوهاي با رگههاي کرم.
روي تختهسياه چيزي نوشت و خوند: «به نام خدا». اين شد شروع تحصيل ما توي کلاس اول.
اسمش کاوه بود، کاوة کارگر. اولين روز، نه به ما «آ» ياد داد نه «ب». فقط از ما خواست چيزي بسازيم، هر چيزي. گفت: «مهم نيست که چي ميسازيد، فقط فردا دست خالي نباشيد».