• 3 ماه پیش

  • 9

  • 01:59

شمارۀ 165 - غزلی از پرستش مددی

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

در من غزال آرزوها بی‌قرار است

 

باور بکن در من غزالی بی‌قرار است

دل بسته احساس شب‌های بهار است

او می‌دود در من ولی من در سکوتم

من خسته از دنیا و او شوقش انار است

دنیا همیشه بر مدار عاشقان نیست

گاهی به خون عاشقان آئینه‌دار است

این شعرها خونابۀ یک عمر دردند

این واژه‌ها اندوه چشمی اشکبار است

عاشق تر از پروانه های سبز باغم

اما درونم شاعری چشم انتظار است

بگذار باران سهم دنیای تو باشد

وقتی که باغ قصه هایم داغدار است

در من نگاهی آشنا خیلی غریب است

انگار صد سال است در من روزه دار است

حالا شبیه بیشه ای خشکم که هر روز

در من غزال آرزوها بیقرار است