• 3 ماه پیش

  • 5

  • 02:11

شمارۀ 161 - غزلی از کاظم بهمنی

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

دوری از آن دلبر ابروکمان بی‌فایده‌ست


شاخه را محکم گرفتن این زمان بی‌فایده‌ست

برگ می‌ریزد، ستیزش با خزان بی‌فایده‌ست

باز می‌پرسی چه شد که عاشق جبرت شدم

در دل توفان که باشی بادبان بی‌فایده‌ست

بال وقتی بشکند از کوچ هم باید گذشت

دست و پا وقتی نباشد نردبان بی‌فایده‌ست

تا تو بوی زلف‌ها را می‌فرستی با نسیم

سعی من در سر به زیری بی‌گمان بی‌فایده‌ست

تیر از جایی که فکرش را نمی‌کردم رسید

دوری از آن دلبر ابروکمان بی‌فایده‌ست

در من عاشق توان ذره ای پرهیز نیست

پرت کن ما را به دوزخ، امتحان بی‌فایده‌ست

از نصیحت کردنم، پیغمبرانت خسته‌اند

حرف موسی را نمی‌فهمد شبان، بی‌فایده‌ست

من به دنبال خدایی که بسوزاند مرا

همچنان می‌گردم اما همچنان بی‌فایده‌ست

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز