با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
چون طفل که از خوردن داروست پریشان
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
ابرو به هم آورده و گیسو زده بر هم
چون ابر که بر گنبد مینوست پریشان
مجموعۀ ناچیز من آشفتۀ او باد
آن کس که وجودم همه از اوست پریشان
دست و دل من بر سر این سلسله لرزید
در جنگل گیسوی تو آهوست پریشان
آرامش دریای مرا ریخته بر هم
ماهی که پریخوست، پریروست پریشان
با حوصلۀ تنگ و دل سنگ چه سازم؟
با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
اولین نفر کامنت بزار
هزار قاص...
عشق
شبیه قطره می آیم ب...
ناز چشما...
در پیشگاه عشق تو <...
بتاز رخش...
من زنده به
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است