من زنده به چشمان مسیحای تو هستم!
اینقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از اینهمه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو، و لاغیر
تکرار، و تکرار، و تکرار، و تکرار ...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل من کرد
با خلق نکرده است، نه چنگیز نه تاتار
ای شعر! چه میفهمی از این حال خرابم
دست از سر این شاعر کمحوصله بردار
حق است اگر مرگِ من و عالم و آدم
بگذار که یک بار بمیریم، نه صد بار!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم
یک دایره آنقدر بزرگ است که پرگار ...
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست
من بیتو پریشان و ... تو انگار نه انگار !
اولین نفر کامنت بزار
یک
دور هم باشی اگر از...
زنجیر نگ...
نگاه پنج...
تنها تویی آرامشم، ...
دلیل دل ...
دنیای مر...
من بی تو سرد و
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است