یک خانۀ توفانزده مهمان ندارد!
زندان کشیده ترسی از زندان ندارد
از این نترسانم که غم پایان ندارد
یک گوشه با من مینشیند سرد و ساکت
تنهاییام کاری به این و آن ندارد
بیخود برایم دل نسوزان! رد شو از من
زخمی که خوردم از خودم درمان ندارد
من کلبۀ متروکهای بودم از آغاز
ویرانیام ربطی به این توفان ندارد
طوری شکسته بند بند باورم که
دیگر به اعجاز کسی ایمان ندارد
یا من غریبی میکنم در کوچههایش
یا طاقت بغض مرا زنجان ندارد
باور ندارد خسته باشم از پریدن
دیگر عقاب خستۀ او جان ندارد
بعد از تو دیگر با کسی کاری ندارم
یک خانۀ توفان زده مهمان ندارد
اولین نفر کامنت بزار
دور هم باشی اگر از...
زنجیر نگ...
نگاه پنج...
تنها تویی آرامشم، ...
دلیل دل ...
دنیای مر...
من بی تو سرد و
مرا غم تو می کشد <...
خدا کند <...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است