• 3 ماه پیش

  • 2

  • 02:12

شمارۀ 145 - غزلی از رؤیا باقری

پانصد غزل-بخش پنجم
1
توضیحات

بتاز رخش نازنین به دست رستمی دگر

 

صدای ناله‌های ما به آسمان نمی رسد

به گوش یک فرشته هم صدای‌مان نمی رسد

کنار شعرهای‌مان اگر که جان دهیم هم

کسی به داد شعرهای نیمه‌جان نمی رسد

اگر چه زندگی امید ... اگر چه مرگ چاره ساز ...

ولی به داد درد من، نه این نه آن ... نمی رسد!

بتاز رخش نازنین به دست رستمی دگر

که این دوپای خسته‌ام به هفت خان نمی رسد

مرا به سیب قرمز بهشت خود محک نزن

که روسیاهی دلم به امتحان نمی رسد

تو می روی و قصه هم به آخرش رسیده که

دگر زمان به گفتن: " گلم بمان " نمی رسد

تمام سرنوشت من، شده همین که دیده‌ای:

کسی که هرچه می دود به کاروان نمی رسد 

دلم گرفته از خودم از این منِ بدون تو

و ناجی همیشگی که ناگهان ... نمی رسد

گلایه نیست خوب من، ولی بگو که تا به کی

کلاغ قصه های ما به آشیان نمی رسد؟

 



با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز