زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت
در جمعشان بودم که پنهانی دلم رفت
باور نمیکردم به آسانی دلم رفت
از هم سراغش را رفیقان میگرفتند
در وا شد و آمد به مهمانی دلم رفت
رفتم کنارش، صحبتم یادم نیامد!!
پرسید: شعرت را نمیخوانی؟ دلم رفت
مثل معلمها به ذوقم آفرین گفت
مانند یک طفل دبستانی دلم رفت
من از دیار «منزوی»، او اهل فردوس
یک سیب و یک چاقوی زنجانی؛ دلم رفت
ای کاش آن شب دست در مویش نمیبرد
زلفش که آمد روی پیشانی دلم رفت
ای کاش اصلا من نمیرفتم کنارش
اما چه سود از این پشیمانی؟ دلم رفت
دیگر دلم رخت سفیدم نیست در بند
دیروز توفان شد، چه توفانی دلم رفت
اولین نفر کامنت بزار
سرنخ
این
ای
چون
می خندم و
لب تر کنم این جا
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است