آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام ؟
من خسته ام ، مرو ، به کجا می کشانی ام؟
از این دل نشسته به خون ، مهری طلب نکن
گمگشته ام درون خود و من ، بی نشانی ام
این آتشِ میانِ سینه ، تو چرا فوت می کنی ؟
کوهی شد...
آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام ؟
من خسته ام ، مرو ...
این داستان کوتاه یکی از داستانهایی است که در کتاب "داستان های زنانه" که به زودی منتشر می شود به چاپ خواهد رسید ، در این داستان نیز سعی شده به گوشه ای از معضلات زندگی زنان در جامعه ی ما پرداخته شود ....
این داستان کوتاه یکی از داستانهایی است که در کتاب ...
چه جای خوبیه آغوش واسه اونکه دلش خونه
همونکه شرشر بارون توی چشماش نمایونه
کسی که خنجر و دیده توی دست رفیقی که
براش جون داده بود اما دوروئیش کنج ایوونه
چقدر سخته بفهمی که بهت نارو زده یارت ،
کسی ک...
چه جای خوبیه آغوش واسه اونکه دلش خونه
همونکه شرشر...
بلمی خواهم ساخت ، جنسش از خاطره ی مهر به تو
خواهم انداخت به آبِ احساس
می روم با دل خوش
تا سراپرده ی مهر
تا به مرز تو رَسَم
از کران تا به کران
پُرِ احساس شوم
و پر از حسِ تر و تازِگیِ عشقِ به ت...
بلمی خواهم ساخت ، جنسش از خاطره ی مهر به تو
خوا...
"عشق یعنی ..."
آنچه در من جاریست ،
که به تو میرسد و دور تو را می گیرد ،
آنچه از من هر دم ،
سوی تو جاری هست ،
حس و حالیست که در آن روحم
از تو آکنده و ازمهر تو لبریز شده ست ،
نام این احساسم ، خوب...
"عشق یعنی ..."
آنچه در من جاریست ،
که به تو میرس...
به تو
ای تو لبهايت ، همه آتشفشان ، همچون گل خورشيد
ای تو چشمانت ، گذرگاهي ، به قلبي مهربان و پاك
ای نگاهت نرم و ساده ، گرم و زيبا ، چون شعاعي نور
ای تو لبخندت ، لطيف و پر سرور و شاد
ای تو چون م...
به تو
ای تو لبهايت ، همه آتشفشان ، همچون گل خورش...
صبح بارانی چه دل انگیز و خوش است
نم باران خوردن
و کمی خیس شدن
دستِ همراه شدن
همره و یار شدن در باران
شانه در شانه رهی را رفتن
چه طربناک و خیال انگیز است
یار بارانی من دستت کو
نفسِ گر...
صبح بارانی چه دل انگیز و خوش است
نم باران خوردن ...