توضیحات
آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام ؟
من خسته ام ، مرو ، به کجا می کشانی ام؟
از این دل نشسته به خون ، مهری طلب نکن
گمگشته ام درون خود و من ، بی نشانی ام
این آتشِ میانِ سینه ، تو چرا فوت می کنی ؟
کوهی شدم که از فراقِ تو آتش فشانی ام
من دیده ام که میروی و دل زیر پای توست
تنها نمی روی ، دریغ ، که به خون می فشانی ام
در دیده عکس توست که زمن دور می شود
در سینه حسرتی که کند داغ ، پیشانی ام