این داستان کوتاه یکی از داستانهایی است که در کتاب "داستان های زنانه" که به زودی منتشر می شود به چاپ خواهد رسید ، در این داستان نیز سعی شده به گوشه ای از معضلات زندگی زنان در جامعه ی ما پرداخته شود .
چه جای خوبیه آغوش واسه اونکه دلش خونه
همونکه شرشر بارون توی چشماش نمایونه
کسی که خنجر و دیده توی دست رفیقی که
براش جون داده بود اما دوروئیش کنج ایوونه
چقدر سخته بفهمی که بهت نارو زده یارت ،
کسی ک...
چه جای خوبیه آغوش واسه اونکه دلش خونه
همونکه شرشر...
بلمی خواهم ساخت ، جنسش از خاطره ی مهر به تو
خواهم انداخت به آبِ احساس
می روم با دل خوش
تا سراپرده ی مهر
تا به مرز تو رَسَم
از کران تا به کران
پُرِ احساس شوم
و پر از حسِ تر و تازِگیِ عشقِ به ت...
بلمی خواهم ساخت ، جنسش از خاطره ی مهر به تو
خوا...
"عشق یعنی ..."
آنچه در من جاریست ،
که به تو میرسد و دور تو را می گیرد ،
آنچه از من هر دم ،
سوی تو جاری هست ،
حس و حالیست که در آن روحم
از تو آکنده و ازمهر تو لبریز شده ست ،
نام این احساسم ، خوب...
"عشق یعنی ..."
آنچه در من جاریست ،
که به تو میرس...
به تو
ای تو لبهايت ، همه آتشفشان ، همچون گل خورشيد
ای تو چشمانت ، گذرگاهي ، به قلبي مهربان و پاك
ای نگاهت نرم و ساده ، گرم و زيبا ، چون شعاعي نور
ای تو لبخندت ، لطيف و پر سرور و شاد
ای تو چون م...
به تو
ای تو لبهايت ، همه آتشفشان ، همچون گل خورش...
صبح بارانی چه دل انگیز و خوش است
نم باران خوردن
و کمی خیس شدن
دستِ همراه شدن
همره و یار شدن در باران
شانه در شانه رهی را رفتن
چه طربناک و خیال انگیز است
یار بارانی من دستت کو
نفسِ گر...
صبح بارانی چه دل انگیز و خوش است
نم باران خوردن ...