• 4 ماه پیش

  • 1

  • 01:56

شمارۀ 83 - غزلی از حسن دلبری

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم

 

بوی صدای گرم تو را تا چشید چشم

دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم

صبح و سکوت و شعله و شب را به هم سرشت

وقتی خدا برای تو می آفرید چشم

اصلا برای چشم تو آمد پدید ناز

اصلا برای ناز تو آمد پدید چشم

کم در هوای آمدنت می پرید پلک؟

کم روی سبزه های تنت می چمید چشم؟

امروز روزی‌ام شب چشم سیاه توست

حالا کجاست بخت سیاه سپیدچشم؟

ای روزگار! روز مرا عاشقانه کن

من باز کرده ام به تو با این امید چشم

لب تر کنی که با همۀ هستی‌ات بمیر

از هست و نیستم همه خواهی شنید: چشم!


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز