خدا کند نپرد مستیام، چو شیشۀ مِی
مگر چه ریختهای در پیالۀ هوشم
که عقل و دین شده چون قصهها فراموشم؟
تو از مساحت پیراهنم بزرگتری
ببین نیامده سر رفتهای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلیام
که نیمهروشنم از دور و نیمهخاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیدهام ... نمینوشم
خدا کند نپرد مستیام، چو شیشۀ مِی
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانیست مانده بر دوشم
اولین نفر کامنت بزار
کجایی ای ...
عمری ست که میترسم...
همین
با عطر و...
سرمست از ...
دلتنگی ام را از تو...
چشمهای ...
مگذار تا ...
اجاق خاط...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است