همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
خیال میکنم این بغض ناگهان شعر است
همین یقین فروخفته در گمان شعر است
همین که اشک مرا و تو را درآورده است
همین، همین دو سه تا تکه استخوان شعر است
همین که میرود از دست شهر، دست به دست
همین شقایق بی نام و بی نشان شعر است
چه حکمتیست در این وصفِ جمع ناشدنی
که همزمان، غمِ نان، شعر و بوی نان، شعر است
تو بی دلیل به دنبال شعر تازه مگرد
همین که میچکد از چشم آسمان شعر است
از اینکه دفتر شعرش هزار برگ شده است
بهار نه ، به نظر میرسد خزان شعر است
به گوشه گوشۀ شهرم نوشته ام بیتی
تو رفتهای و سراپای اصفهان شعر است
خلاصه اینکه به فتوای شاعرانۀ من
زبان مشترکِ مردمِ جهان شعر است
اولین نفر کامنت بزار
با عطر و...
سرمست از ...
دلتنگی ام را از تو...
چشمهای ...
مگذار تا ...
اجاق خاط...
دلم گرفت از اين
دچار
كجاست
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است