• 4 ماه پیش

  • 2

  • 01:49

شمارۀ 66 - غزلی از مرتضی امیری اسفندقه

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

دلم گرفت از اين روزهای پاييزی!


به خير ياد شبی كه بهار با ما بود

شبی كه پاكتر از صبح پاک فردا بود

از آسمان سحر نُقل نور می‌باريد

حياط كوچكمان حجلۀ تماشا بود

كنار ماهیَک سرخ‌رنگ می‌رقصيد

هلال ماه كه در آب حوض پيدا بود

صدای بال ملایک به گوش می آمد

خدا در آن شب افسانه‌ای هويدا بود

شب شهود و شكفتن، شب شكوه و شهاب

شبی كه مثل سحر بود پاک و گيرا بود

برای تو همه چيز زمانه معنا داشت

به چشم من همه جا هر زمينه زيبا بود

دلم گرفت از اين روزهای پاييزی

به خير ياد شبی كه بهار با ما بود


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز