چشمان تو سورۀ تماشاست
چشمان تو از تبار دریاست
آیینۀ مهر و ماه و معناست
بر پردۀ آن، نشسته رازی
این راز، مسمّط معمّاست
در دفتر شعر دیدۀ تو،
رسمالخط عاشقان شیداست
می خوانی و خوانمت دمادم
این قصّه، به دیدۀ تو خواناست
انجیل حیات بخشِ چشمت،
يادآور مریم و مسیحاست
در قصر عزیز دیدگانت،
یوسُف، پی دیدن زلیخاست
یک لحظه خراج چشم تُرکت
چین و چِگِل و بلخ و بخاراست
در عالم سِحر، چشم بندی
شیدایی چشم تو فریباست
بر پردۀ آن دویده آهو
کوه و در و دشت و باغ و صحراست
انداخته سایه، مشرق چشم
بر پلک که سبزه اش هویداست
نازم به نگاه و متن چشمی
کآغاز نوشته و الفباست
در سایۀ سبز آن، خطی هست
گویی که گزارش اوستاست
از چشم تو دور، دیدۀ شور!
چشمان تو سورۀ تماشاست
اولین نفر کامنت بزار
خود شدم افسون، چو ...
شیخ شیرازم که
من از
چه
شب رفته و
چراغ یاد...
جادویی از
بیا تا
نسیم زلف...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است