شیخ شیرازم که حیرتگرد دنیا کردی ام
چون صدف در سینه ام یک راز را گم کرده ام
دل به پایان بستم و آغاز را گم کرده ام
در میان کوه های غم صدا سر داد عشق
در هجوم انعکاس، آواز را گم کرده ام
آنچنان دل بستۀ مژگان چشمان توام
با قفس خو کرده ام، پرواز را گم کرده ام
سر به سنگی می زند چون موج، هر کس ماه دید
شوق دارم، شیوۀ ابراز را گم کرده ام
عقل چون فرعون تا دریا مرا تعقیب کرد
دل به دریا می زنم، اعجاز را گم کرده ام
شیخ شیرازم که حیرتگرد دنیا کردی ام
راه برگشت از سفر شیراز را گم کرده ام
اولین نفر کامنت بزار
من از
چه
شب رفته و
چراغ یاد...
جادویی از
بیا تا
نسیم زلف...
زلال و آینه تنها ت...
همسفر با...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است