• 4 ماه پیش

  • 0

  • 02:45

شمارۀ 62 - غزلی از محمد ریحانی-م. فرهنگ

پانصد غزل-بخش پنجم
1
توضیحات

امروز هم گذشت، من و چشمِ انتظار

 

عمری نشسته ام چو چراغی به راه یار

امروز هم گذشت، من و چشمِ انتظار

بر گِرد گل، چو بلبل سرگشته در طواف

سیّاره وار در پی خورشید، بر مدار

پابند و منتظر چو صنوبر به خاک راه

گویی مرا نشانده زمانه به رهگذار

از بس به پلک، دیده شمرده، دقیقه را

بر سر نشسته برف دی و ابری از غبار

بر عمر رفته می نگرم با دِریغ و درد

حسرت‌کشی که چشم بدوزد به جویبار

در آرزوی وصل و گرفتار بندِ بخت

ما چون پیادگان و جدایی سوارکار

فرهاد و بیستون و تب و تیشه در نظر

رؤیای عشق و مرکب شیرین و راهوار

بازیچه ام چو گوی به میدان عقل و دل

چوگانِ حُکم در کف دیروز روزگار

اقلیم عشق و عرصۀ شیدایی و در آن،

دلدادگان به کار، ز هر تیره و تبار

در حیرتم که باد به دست است و نزد عشق،

بازنده، برده است در این کهنه کارزار

دریای عشق، گرچه به توفان، نسَب بَرَد،

عالَم قرار گیرد از این بحر بی‌قرار

دیده به راه مشرق معنا برم مدام

تا گل کند طلوع از آفاق شاخسار

هر گل که بشکفد...