دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم
بوی صدای گرم تو را تا چشید چشم
دل را به کوچه باغ تماشا کشید چشم
صبح و سکوت و شعله و شب را به هم سرشت
وقتی خدا برای تو می آفرید چشم
اصلا برای چشم تو آمد پدید ناز
اصلا برای ناز تو آمد پدید چشم
کم در هوای آمدنت می پرید پلک؟
کم روی سبزه های تنت می چمید چشم؟
امروز روزیام شب چشم سیاه توست
حالا کجاست بخت سیاه سپیدچشم؟
ای روزگار! روز مرا عاشقانه کن
من باز کرده ام به تو با این امید چشم
لب تر کنی که با همۀ هستیات بمیر
از هست و نیستم همه خواهی شنید: چشم!
اولین نفر کامنت بزار
عمریست می بالـم ب...
کجاست
یاد پایی...
باغ شب م...
خدا کند نپرد مستی...
کجایی ای ...
عمری ست که میترسم...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است