من از گِل خیام و تو از تربت جامی
یک بار دگر تا بستانم ز تو جامی
از عمر طلب می کنم امروز دوامی
خون ریزی از آن پنجه و هر یک ز حریفان
نوشند از آن کاسه طنبور تو جامی
می چرخی و فارغ ز زمینی و زمانی
می خوانی و بی وسوسۀ دانه و دامی
با هفت خط جام زنی غوطه به دریا
آنگاه برآییّ و دهی تازه پیامی
شوری که در آن رقص و سماع است نگنجد
در ظرف مفاعیلُ مفاعیلِ کلامی
خوش باد به حال تو که همسایۀ پیری
هر روز دهی بر رخ آن دوست سلامی
هر لحظه از آن پیر یکی جام ستانی
هر شام رسی از لب آن یار به کامی
شیرین تر از آن نیست که از دست تو گیرم
یک جام دگر تا بشوم مست مدامی
من مردۀ آن زندۀ پیلم که تو داری
تو کشته پیران نشابور کدامی؟!
ما و تو ز یک اصل و نژادیم اگرچه
من از گِل خیام و تو از تربت جامی
اولین نفر کامنت بزار
خزان و ب...
دلِ ستاره شکسته، «...
عرق شرمِ...
کو
این
در جان من دیگر نما...
دلم گرفته تر از
ما ریختیم این زندگ...
چیست این ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است