• 4 ماه پیش

  • 2

  • 01:59

شمارۀ 36 - غزلی از ساعد باقری

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

عرق شرمِ دلم بود که از چشمم ریخت!          

 

یادگار از تو همین سوخته جانی است مرا

شعله از توست، اگر گرم زبانی است مرا

به تماشای تن سوخته‌ات آمده ام

مرگ من باد که این گونه توانی است مرا

نه ز خون‌گریۀ آن زخم، گزیری ست تو را

نه از این گریۀ یکریز، امانی است مرا

باورم نیست، نگاه تو و این خاموشی؟

باز برگردش چشم تو گمانی است مرا

چه زنم لاف رفاقت؟ نه غمم چون غم توست

نه از آن گرم‌دلی هیچ نشانی است مرا

گو بسوزد تنۀ خشک مرا غم، که به کف

برگ و باری نبود دیر زمانی است مرا

عرق شرمِ دلم بود که از چشمم ریخت!

ورنه برکشتۀ تو گریه روا نیست مرا



 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز