• 4 ماه پیش

  • 1

  • 02:30

شمارۀ 38- غزلی از سپیده سامانی

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

خزان و باد مهاجر، دو کاروان و زمستان

دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان‏

خزان و باد مهاجر، دو کاروان و زمستان‏

پرنده شعر غمش را سرود و رفت - از آن پس،

نماند سایۀ سروى به رهگذار، غزلخوان‏

از این کرانۀ آبى نفیر مرگ شنیدم‏

که رود با سفر ابرها گذشت شتابان‏

چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچه، ندیدى‏

که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران‏؟

در آن زمان که به تن داشت جامۀ سیهش را 

ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان‏

تمام خاطره‏ها را به خاک بُرد نسیمى‏

که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان‏

فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش‏

که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان‏

«سپیده»، شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟

مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز