به بزم گلرُخان خار تو گشتم
چو دیدم تیغ ابروی تو را من
ندانستم ز شوقش سر ز پا من
بگو با شاهد عهد شبابم
نمی آری چرا دیگر به جا من؟
به یاد آن شبان حیرتانگیز
که با آیینهات کردم صفا من،
چه شبهایی کز ابروی تو تا صبح
به محراب شما غرق دعا من
به بزم گلرُخان خار تو گشتم
چه کردم با تو آخر بیوفا من؟
ببین توفان عشقت را که در آن
صفیر نالۀ مرغ هوا من
اسیر و عاشق و بیمار و بیکس
غریب و بینصیب و مبتلا من
به سودای سر زلف تو عمری
شدم سرگشتۀ باد صبا من!
گهی می گریم از درد جگرسوز
گهی می نالم از بهر دوا من
مرا مات جمال خویش کردی
چه کردی ای رُخ شطرنج با من؟
ببین آیینه می گیرم در آغوش
ز فرط حیرت روی شما من
بمیرم یا درآغوشت بگیرم
همین می خواهم آخر از خدا من!
اولین نفر کامنت بزار
خورشید از
چشمهای<...
امیدِ
نفسهایم همه
تو خون سبز زمینی ت...
تو نرم و سبز و لطی...
آه ای
ابر دلتنگـ
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است