• 4 ماه پیش

  • 30

  • 02:03

شمارۀ 18 - غزلی از محمد عزیزی

پانصد غزل-بخش پنجم
0
توضیحات

چشمه‌ای گشته‌ام از عشق تو پرجوش امشب

 

یاد لعل تو مرا می‌برد از هوش امشب

می‌سپارم چو به فریاد دلم گوش امشب

خون دل می‌خورم از جام غمت گرچه مدام

باز می‌ریزی و گویی که تو را نوش امشب

صبر و آرام و قرار و دل و دینم برده‌ ست

 زلف مشکین تو تا ریخته بر دوش امشب

مست می‌خانۀ چشم تو چنانم که مدام

می‌کنم هستی خود در تو فراموش امشب

دانیالم که به دنبال تو زان سوی افق

خسته باز آمده‌ام تا به بر شوش امشب

گر عتابم کنی ای دوست و گر بنوازی

چشمه‌ای گشته‌ام از عشق تو پرجوش امشب

خواهی ار معنی رندی و صفا دریابی

گوش کن زمزمۀ مست دلم گوش امشب

سقف افلاک به هم می‌زنم از شوق اگر

با خیال تو شوم باز هم‌آغوش امشب

 


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز