نسیمِ چلچله در کوچه هایِ شهر وزید
پریده رنگ تر از برگ هایِ پاییزم
تو نیستی که ببینی چگونه می ریزم
کویر ریشه دوانیده در حوالیِ من
تَرَک تَرَک شده آیینۀ غزلخیزم
نسیمِ چلچله در کوچه هایِ شهر وزید
تبسّمی باران! تا دوباره برخیزم
چگونه زنده کنم خاطراتِ سبزم را
چنین که دربهدرِ کوچه هایِ پاییزم
نه نایِ این که به آغوشِ سبز برگردم
نه پایِ این که ز پاییزِ مرگ بگریزم
اگرچه پیچکِ بیتکیهگاهِ این باغم
مباد ـ جزتوـ به هرخار و خس بیاویزم
همیشه جاریِ رؤیایِ سبزِ من، دریاب
مرا که ازعطشِ انتظار لبریزم
اولین نفر کامنت بزار
عبور داد مرا از
شاید به حکم ...
نسترن در گوشهای ا...
تو از سُلالۀ
روزی
اختر تابندۀ کیهان ...
من که تنها به تو، ...
دیگر
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است