۱
نسیمِ بادِ صبا دوشم آگهی آورد
که روزِ محنت و غم رو به کوتهی آورد
۲
به مُطربانِ صَبوحی دهیم جامهٔ چاک
بدین نوید که بادِ سحرگهی آورد
۳
بیا بیا که تو حورِ بهشت را رضوان
در این جهان ز برایِ دلِ رهی آورد
۴
همیرویم به شیراز با عنایتِ بخت
زهی رفیق که بختم به همرهی آورد
۵
به جبرِ خاطرِ ما کوش کـاین کلاهِ نمد
بسا شکست که با افسرِ شهی آورد
۶
چه نالهها که رسید از دلم به خرمنِ ماه
چو یادِ عارضِ آن ماهِ خرگهی آورد
۷
رساند رایتِ منصور بر فلک حافظ
که اِلتِجا به جنابِ شهنشهی آورد
اولین نفر کامنت بزار
صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار میآورد
دل ش...
چه مستی است؟ ندانم که رو به ما آورد
که ...
رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست
کَرَم ن...
حَسْبِ حالی نَنِوِشتی و شد ایّامی چند
م...
۱
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخ...
گر من از باغِ تو یک میوه بچینم چه شود؟
...
گرچه بر واعظِ شهر این سخن آسان نشود
تا ...
ساقی حدیثِ سرو و گل و لاله میرود
وین ب...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است