• 7 ماه پیش

  • 9

  • 01:35

حافظ - دیوان غزلیات - غزل شماره ۱۴۶

شعر و ادب پارسی - نشر آوا گستر پویا
1
توضیحات

صبا وقتِ سحر بویی ز زلفِ یار می‌آورد

دل شوریدهٔ ما را به بو، در کار می‌آورد


من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده بَرکَندَم

که هر گُل کز غمش بِشْکُفت مِحنت بار می‌آورد


فروغِ ماه می‌دیدم ز بامِ قصر او روشن

که رو از شرمِ آن خورشید در دیوار می‌آورد


ز بیمِ غارتِ عشقش دلِ پُرخون رها کردم

ولی می‌ریخت خون و رَه بِدان هنجار می‌آورد


به قولِ مطرب و ساقی، برون رفتم گَه و بی‌گَه

کز آن راهِ گرانْ قاصد، خبرْ دشوارْ می‌آورد


سراسر بخششِ جانان طریقِ لطف و احسان بود

اگر تسبیح می‌فرمود، اگر زُنّار می‌آورد


عَفَاالله چینِ ابرویَش اگر چه ناتوانم کرد

به عشوه هم پیامی بر سرِ بیمار می‌آورد


عجب می‌داشتم دیشب ز حافظ جام و پیمانه

ولی مَنعَش نمی‌کردم که صوفی وار می‌آورد


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
shenoto-ads
shenoto-ads