• 10 ماه پیش

  • 56

  • 03:16

شمارۀ 105 - غزلی از فریدون مشیری

پانصد غزل - بخش چهارم
0
توضیحات

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست!

         

چون بوم بر خرابۀ دنیا نشسته ایم

اهل زمانه را به تماشا نشسته ایم

بر این سرای ماتم و در این دیار رنج

بی‌خود امید بسته و بی‌جا نشسته ایم

ما را غم خزان و نشاط بهار نیست

آسوده همچو خار به صحرا نشسته ایم

گر دست ما ز دامن مقصود کوته است

از پا فتاده ایم نه از پا نشسته ایم

تا هیچ منتظر نگذاریم مرگ را

ما رخت خویش بسته مهیّا نشسته ایم

یک‌ دم ز موج حادثه ایمن نبوده ایم

چون ساحلیم و بر لب دریا نشسته ایم

از عمر، جز ملال ندیدیم و همچنان

چشم امید بسته به فردا نشسته ایم

آتش به جان و خنده به لب در بساط دهر

چون شمع نیم مرده چه زیبا نشسته ایم

ای گل بر این نوای غم انگیز ما ببخش

کز عالمی بریده و تنها نشسته ایم

تا همچو ماهتاب بیایی به بام قصر

مانند سایه در دل شب‌ها نشسته ایم

تا با هزار ناز کنی یک نظر به ما

ما یک ‌دل و هزار تمنا نشسته ایم

چون مرغ پرشکسته فریدون به کنج غم

سر


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز