ما ترک سر بگفتيم، تا دردسر نباشد
غير از خيال جانان، در جان و سر نباشد
در روي هر سپيدي، خالي سياه ديدم
بالاتر از سياهي، رنگي دگر نباشد
رنگ قبول مردان، سبز و سفيد باشد
نقش خيال رويش، در هر پسر نباشد
چشم وصال بينان، چشميست بر هدايت
سري که باشد او را، در هر بصر نباشد
در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر نديدم
مثل تو خوبرويي، در خشک و تر نباشد
شرحت کسي نداند، وصفت کسي نخواند
همچون تو ماه سيما، در بحر و بر نباشد
سعدي به هيچ معني، چشم از تو برنگيرد
تا از نظر چه خيزد، کاندر نظر نباشد
#سعدی
اولین نفر کامنت بزار
تو در فتنه از حد به در کردی
تو با من ز بد...
کاشکی تقدیر انسانها فقط در خواب بود
قصه ا...
ای یاد دوردست که دل می بری هنوز
چون آتش ن...
امشب آهنگ دیگر کن ای دوست
نغمه دیگری سر ک...
هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده ...
روی ماه دستمال نمدار میکشم
نوک قاشق آسم...
نمی دانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ن...
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است