کاشکی تقدیر انسانها فقط در خواب بود
قصه از آغار سر میشد دلت بی تاب بود
بعد تو بیزارم از صبح و طلوع آفتاب
کوچه های عاشقی از مهر تو مهتاب بود
گفته بودی تا ابد همراه و غم خوار منی
لعنت و نفرین بر این بیراهه که مرداب بود
قلبم از طرز نگاهت باز هم آتش گرفت
کاش در چشمان تو یک چشمه ی پر آب بود
سخت دلخونم از این بی رحمی تلخ و غریب
کاشکی کاشکی در رسم دنیا عشق ورزی باب بود
بعد تو بیزارم از صبح و طلوع آفتاب
کوچه های عاشقی از مهر تو مهتاب بود
گفته بودی تا ابد همراه و غمخوار منی
لعنت و نفرین بر این بیراهه که مرداب بود
قلبم از طرز نگاهت باز هم آتش گرفت
کاش در چشمان تو یک چشمه ی پر آب بود
"طناز خالقی"
اولین نفر کامنت بزار
ای یاد دوردست که دل می بری هنوز
چون آتش ن...
امشب آهنگ دیگر کن ای دوست
نغمه دیگری سر ک...
هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده ...
روی ماه دستمال نمدار میکشم
نوک قاشق آسم...
نمی دانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ن...
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه...
ابری نیست .
بادی نیست.
می نشینم لب ...
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بو...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است