هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده است
فرصت ابرازش نبود
من دو سه بار بر عاشقانه ها
بر لب ها
در پرده های راه راه پنجره
گم شده بودم
و در تاریکی
وقتی همه خواب بودند
از پرده های راه راه بیرون آمده بودم
در خواب بیداری
زنانی را می دیدم
که با ملافه های سفید
در راهرو
به دنبال هم
می دویدند
و عاشقانه های بر لب مرا
انکار می کردند
و من خسته و ناامید
هم ناامید از ماهی در دریا
هم ناامید از پرنده بر شاخه
هم ناامید از همه این اتفاقات
که بدون دخالت من
رخ می داد
بگذارید عاشقانه ها
بر لب هایم
بماند
در این جهان
فقط لب هایم
جای امنی ست
اولین نفر کامنت بزار
روی ماه دستمال نمدار میکشم
نوک قاشق آسم...
نمی دانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ن...
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه...
ابری نیست .
بادی نیست.
می نشینم لب ...
هیچ عاشق خود نباشد وصلجو
که نه معشوقش بو...
چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و ...
دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر...
و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است