و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد
مرا که شهر کر و کور ها جوابم کرد
و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد
و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد، عشق بود
و عشق آمد و دستورداد حاضر شو
در این کویر نمان در این کویر نمان
چشمه ای مسافر شو
چشمه ای مسافر شو
و عشق بغض مرا از نگاه خیسم خواند
گرفت زندگی ام را و گفت شاعر شو
و عشق خواست که این گونه در به در باشم
که ابر باشم و یک عمر در سفر باشم
و عشق آمد با شوق انتخابم کرد
و عشق آمد و عشق آمد و عشق آمد
"علیرضا بدیع"
اولین نفر کامنت بزار
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کن...
ز رهِ هوس، به تو کی رسم؟ نفسی ز خود نرمیده من
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من، بی...
شب که می رسد از کناره ها
خوشا دردی که درمانش تو باشی ...
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی ...
پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخو...
خانگی گشته ام ای خیل خ...
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
گلی به سر نزدی...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است