اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک «سیلک»
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچلهها، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی،
پدرم پشت زمانها مرده است.
پدرم وقتی مرد، آسمان آبی بود،
مادرم بیخبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.
پدرم وقتی مرد، پاسبانها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه میخواهی؟
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند؟
پدرم نقاشی میکرد.
تار هم میساخت، تار هم میزد.
خط خوبی هم داشت.
باغ ما در طرف سایهی دانایی بود.
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه،
باغ ما نقطهی برخورد نگاه و قفس و آینه بود.
باغ ما شاید، قوسی از دایرهی سبز سعادت بود.
" سهراب سپهری "
اولین نفر کامنت بزار
پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخو...
خانگی گشته ام ای خیل خ...
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
گلی به سر نزدی...
دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛
« دوست...
مگر از این تنهاتر میشود دیگر دل من<...
من مدتی است ابر بهارم برای تو
باید ولم ک...
ب...
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و...
حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرس...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است