حالا سالهاست که دیگر هیچ نامهای به مقصد نمیرسد
حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری
آن همه صبوری
من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده
هی بوی بال کبوتر و
نایِ تازهی نعنای نورسیده میآید
پس بگو قرار بود که تو بیایی و من نمیدانستم
دردت به جان بیقرار پر گریهام
پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟
حالا که آمدی
حرف ما بسیار،
وقت ما اندک،
آسمان هم که بارانیست … !
#سیدعلیـصالحی
اولین نفر کامنت بزار
به سراغ من اگر میآیید،
...
ماهی تنهای تنگم !
کاش دست سرنوشت
ب...
هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ا...
قبول که ما دو خط موازی ،
هیچگاه وقت بهم ...
بهار نزدیک است
صدای قدمهایش ، درختان را ...
چقدر این فاصله کوتاه است :
فاصله میان زیس...
چون پاره سنگی ، عاشقم
به گنجشکی ، هراسان...
دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده ا...
فراموشت کرده ام اي نور دسته دسته ک...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است