هنگام که گریه می دهد ساز
این دود سرشتِ ابر بر پشت
هنگام که نیل، چشم، دریا
از خشم به روی میزند مشت
زان دیر سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه های مانوس
تصویری از او بر گشاده
لیکن چه گریستن چه طوفان؟
خاموش شبی است هر چه تنهاست
مردی در راه می زند نی
و آواش فسرده بر می آید
تنهای دگر منم که چشمم
طوفان سرشک می گشاید
#نیماـیوشیج
اولین نفر کامنت بزار
قبول که ما دو خط موازی ،
هیچگاه وقت بهم ...
بهار نزدیک است
صدای قدمهایش ، درختان را ...
چقدر این فاصله کوتاه است :
فاصله میان زیس...
چون پاره سنگی ، عاشقم
به گنجشکی ، هراسان...
دره ها گلوله خورده اند
جنگل گلوله خورده ا...
فراموشت کرده ام اي نور دسته دسته ک...
هوای دلتنگی های مرا داشته باش
ممکن است ب...
سلام!
حال همهی ما خوب است
...در زمستانی که ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است