ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل رویسیه مانده ز گلزار جدا
ای مرا در ته هر موی به زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم همه یکبار جدا
دیده از بهر تو خونبار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیدهٔ خونبار جدا
نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا
دیده صد رخنه شد از بهر تو، خاکی ز رهت
زود برگیر و بکن رخنهٔ دیوار جدا
میدهم جان مرو از من، وگرت باور نیست
پیش از آن خواهی، بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نپاید چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا
"امیرخسرو دهلوی"
اولین نفر کامنت بزار
ز رهِ هوس، به تو کی رسم؟ نفسی ز خود نرمیده من
نه، نمیتوانم فراموشت کنم
زخمهای من، بی...
شب که می رسد از کناره ها
خوشا دردی که درمانش تو باشی ...
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی ...
پرده را برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخو...
خانگی گشته ام ای خیل خ...
شهاب زر نکشیدی شب سیاهم را
گلی به سر نزدی...
دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛
« دوست...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است