چو مرغ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
ز خواندن وا ماندی و رفتی
ز باغ قصه به دشت خواب
سایه ابریست در دل مهتاب
مثل روح آزرده ی مرداب
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغ شب خواندی و رفتی
آخ ای تو اشک سر زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
سیاه شب لاله افشان شد
کویر تشنه زمستان شد
تو می آیی آی تو می آیی
ز باغ قصه به دشت خواب
ز راه شیری پر مهتاب
آخ ای تو می باری چون گل باران
به جام نیلوفر مرداب
آخ ای تو می بایر چون گل باران
به جام نیلوفر مرداب
"محمدابراهیم جعفری"
اولین نفر کامنت بزار
تو در فتنه از حد به در کردی
تو با من ز بد...
کاشکی تقدیر انسانها فقط در خواب بود
قصه ا...
ای یاد دوردست که دل می بری هنوز
چون آتش ن...
امشب آهنگ دیگر کن ای دوست
نغمه دیگری سر ک...
هراس از این عاشقانه هایی
که بر لبم مانده ...
روی ماه دستمال نمدار میکشم
نوک قاشق آسم...
نمی دانم باران چیست
اندوه آبهای سیاه را ن...
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی
وان گه...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است