همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
شب هفتصد و چهارم ۷۰۴
حکایت احمد دنف و حسن شومان با دلیلهی محتاله و دخترش
او را گرفته به سردابهی تاریک برد و مشتی بر وی زده او را بینداخت. آنگاه دستوپای او را ببستند. دو دندان او را بکشید و داغ بر دو جبین او بنهاد...
این عجوز حیلتگری است که ما را در دام افکنده. مغربی دکان فروبست و با ایشان به سوی خانهی والی رفت. با والی گفتند:ما غرامت مال خود از تو میخواهیم. والی گفت:در شهر عجوزکان بسیارند، آیا کسی هست که آن عجوز بشناسد؟
تصویر را تصور کن!
بینخطهای هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو
به روالهای ناروایی که هنوز از پسِ قرنها برقرار مانده بیندیش
هزار و یک شب
ترجمهی عبداللطیف تسوجی تبریزی
قصّهگو #شهرزادفتوحی
تنظیم #مجتبی_میرسمیعی
باشد که قصّه، چترِ باران غصّهها شود
باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد
در دریاهای توفانی این جهان
هنر و زندگی شهرزاد
در یوتیوب بشنوید
https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0
#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب
Shahrzad Art&Life
مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:
🕯️
اولین نفر کامنت بزار
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
شب ششصد و نود و هفتم&nb...
همراهشو
بنیوش
بنوش
همراهشو
بنیوش
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است