همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
شب هفتصد و یکم ۷۰۱
حکایت احمد دنف و حسن شومان با دلیلهی محتاله و دخترش
بازرگانزاده جامه برکند و بدرهی هزار دینار در میان جامه بگذاشت.
ـ دخترک را بیاور تا مرا عریان ببیند.
ـ جامههای خود را به من بسپار تا از بهر تو نگاه دارم.
بازرگانزاده جامههای خویش با بدرهی زر به عجوز داد.
عجوز آنها را گرفته بر روی جامهها و زرینههای دخترک گذاشته از خانه بهدرآمد و در بر ایشان ببست و از پی کار خویشتن شد.
تصویر را تصور کن!
بینخطهای هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو...
به روالهای ناروایی که هنوز از پسِ قرنها برقرار مانده بیندیش...
هزار و یک شب
ترجمهی عبداللطیف تسوجی تبریزی
قصّهگو #شهرزادفتوحی
تنظیم #مجتبی_میرسمیعی
باشد که قصّه، چترِ باران غصّهها شود
باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد
در دریاهای توفانی این جهان
هنر و زندگی شهرزاد
در یوتیوب از ابتدای داستان بشنوید:
https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0
#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب
Shahrzad Art&Life
مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:
🕯️
اولین نفر کامنت بزار
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
شب ششصد و نود و هفتم&nb...
همراهشو
بنیوش
بنوش
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
همراهشو
بنیوش
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است