همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
شب ششصد و هشتاد و سوم ۶۸۳
حکایت خزیمه
همیان زر به او داد و گفت این زرها به خویشتن صرف کن. چون همیان بگرفت او را سنگین دید. همیان از دست بنهاد و لگام اسب بگرفت
ـ فدای تو شوم تو کیستی؟
ـ من تنها اینجا نیامدم مگر اینکه تو مرا نشناسی.
ـتا خود را به من نشناسانی لگام اسب رها نکنم.
ـــ من پیوندکنندهی شکستهای کریمانم.
(جابر عثرات کرام).
تصویر را تصور کن!
بینخطهای هر خبر و هر داستان را ببین و تصور کن و بشنو...
به روالهای ناروایی که هنوز از پسِ قرنها برقرار مانده بیندیش...
«هزارویک شب»
ترجمهی عبداللطیف تسوجی تبریزی
قصّهگو #شهرزادفتوحی
تنظیم #مجتبی_میرسمیعی
باشد که قصّه، چترِ باران غصّهها شود
باشد که قصّه، صدفِ آرامشی باشد
در دریاهای توفانی این جهان
هنر و زندگی شهرزاد
https://www.youtube.com/playlist?list=PLPpgSsdZeHm0DKO5jWxbXXmC-FelHleB0
#هزارویکشب #هزار_و_یک_شب
Shahrzad Art&Life
مشتاق پیشنهاد و نقد و نظر شما هستم:
🕯️
اولین نفر کامنت بزار
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
همراهشو
بنیوش
بنوش
بنوشان
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است