از پشت پنجره اتاق هتل، خيابان در آن پايين دنياي ديگري به نظر مي آمد. دنيايي كه هم مرا فراري ميداد و هم بسوي خود ميكشاند. هم چنگالهايش را بسويم دراز كرده بود و هم درهايش را برويم ميبست. دو روز بود كه به هنگ كنگ آمده بودم و دو روز بود كه در اين هتل زيبا ساكن شده بودم، دو روز بود كه حتي يك دقيقه هم از اتاقم خارج نشده بودم. آمده بودم تا در يكي از شلوغ ترين شهرهاي دنيا خودم را گم كنم، يا شايدم پيدا كنم...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
اولین نفر کامنت بزار
چند روز...
زن جوان...
چه مدت به آن شكل نشست، نميدانست، حسا...
زن ناخودآگاه مثل يك عروسك كوكي دوباره به س...
زن به ا...
ناباوري اينكه در اين اتاق كوچك چوبي بدون د...
...با صداي هق هق از خواب پريد. لرزشي كه از گريه...
رایبود ...
راننده ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است