زن ناخودآگاه مثل يك عروسك كوكي دوباره به سوراخ نزديك شد و چشم بر آن گذاشت. اثري از آن تالار نبود، به جاي آن راهروي فراخ درازي جلوي چشمش ظاهر شد كه انتهايش معلوم نبود به كجا و يا به چه چيزي ختم مي شد. حالا آدمها عادي بودند و صورتهايشان در سمت حركت پاهايشان قرار داشت. يعني در واقع سرشان درست روي گردنشان جا گرفته بود...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
کارگردان موزیکال: آناستاسیا د.آ.
اولین نفر کامنت بزار
زن به ا...
ناباوري اينكه در اين اتاق كوچك چوبي بدون د...
...با صداي هق هق از خواب پريد. لرزشي كه از گريه...
رایبود ...
راننده ...
هنوز آن را نديده بود ولي پاهايش به سمت آن در حر...
...يكي ...
زلزلهاي مهيب رخ داد. نيمه شب بود. در اين كابوس...
امواج سهمگين و سياه با شدت تمام به فانوس دريايي...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است