هنوز آن را نديده بود ولي پاهايش به سمت آن در حركت بود و وقتي ديدش آه از نهادش برآمد. زانوانش به لرزه درآمد و توي دلش غوغایی برپا بود که بقول يكي "انگار چنگ انداخته بود به رگ و پی قلبش". ولي هر چه بود، نمي توانست چشم از آن بردارد...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
کارگردان موزیکال: آناستاسیا د. آ.
اولین نفر کامنت بزار
...يكي ...
زلزلهاي مهيب رخ داد. نيمه شب بود. در اين كابوس...
امواج سهمگين و سياه با شدت تمام به فانوس دريايي...
تصميم خ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است