امواج سهمگين و سياه با شدت تمام به فانوس دريايي ميخورد، شدت باد آنقدر زياد بود كه هر جنبندهاي را پرنده ميكرد. كشتي روي امواج خروشان سعي ميكرد شناور باشد و در دل دريا جا نگيرد. فاصله چنداني با اسكله نداشت، اما رسيدن به آن غيرممكن مينمود. مسافري داشت كه بايد پا بر خشكي بگذارد. مسافري كه دستانش زندگيبخش بود. او پزشك نبود، دعاخوان نبود، جادوگر هم نبود، نوعي معجزهگر بود. او «عقربهگردان» بود. انگشتان او «عقربه هاي ساعت زندگي» را ميچرخاند...
نویسنده: فرنگیس آریان پور
اولین نفر کامنت بزار
زلزلهاي مهيب رخ داد. نيمه شب بود. در اين كابوس...
تصميم خ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است