...با صداي هق هق از خواب پريد. لرزشي كه از گريه ممتد بدنش را فرا گرفته بود هنوز موج وار بر پوستش مي لغزيد. پاهايش را روي شكم جمع كرد و مانند طفلي بي پناه دستانش را حلقه وار به دور خود پيچاند تا شايد از سرمايي كه تمام وجودش را در بر گرفته بود كم شود. اما هر چه مي گذشت از سرما و لرزشي كه بدنش را فرا گرفته بود كاسته نمي شد.
نویسنده: فرنگیس آریان پور
کارگردان موزیکال: آناستاسیا د.آ.
اولین نفر کامنت بزار
رایبود ...
راننده ...
هنوز آن را نديده بود ولي پاهايش به سمت آن در حر...
...يكي ...
زلزلهاي مهيب رخ داد. نيمه شب بود. در اين كابوس...
امواج سهمگين و سياه با شدت تمام به فانوس دريايي...
تصميم خ...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است