راهبه
یادت میاد اومدن بهار رو، روییدنا بوسیدنای ناب رو
یا شلوغی خیابونا تو شبا، هیاهوی مردم تو کوچه و بازارا، بوی خاک بلند شده از بارونا
یا غنچههای شمعدونی بازنشده تو تاقچه، برفهای هنوز آبنشده تو باغچه، ماهی قرمزهای حبس شده تو کیسه
یا چشمهای دوختهشده به بخار آب چاییها، میوههای پوستشده به قسم عمه و خالهها، کامهای حجیمشده از خوردن قاطیپاتیها، شکستن پستهها یواشکی تو ظرف آجیلا، عشقهای لو رفته از روی خنگولبازیها، لپهای قرمزشده شده به لطف کرم شرم و حیا، گرههای بخت دخترها رو ساقههای واررفته سبزهها، کبابهای سوخته و نیمپز شده باباها تو سیزدهبدرها، آتیشبازی مثل دیوونهها تو چهارشنبه سوریها
بهار که ایستگاه اول مترو نیست نخوای وقتت توش تلف شه. پیشغذا داره، دسر داره، کلی مخلفات با ترشی هفت بیجار و دوغ کنار ماهیپولوت داره. بهار مثل یه جاده است که توش تا دلت بخواد چاله واسه منحرف شدن داره. الکی که نیست عید تو بهاره. مگه خوردن غذای بیرون توی خونه میشه غذای خونه؟ پس جای خالی پاککردنها خردکردنها خیسکردنها مزهکردنها جاانداختنها و مهمتر از همه گوشدادن به صدای مرموز این رادیو رو این وسط کی میخواد پر کنه؟ خود سفر به شمال بدون جاده شمال مثل همون غذای بیرونه چه برسه به جاده بهار که اصلا محاله. جاده چالوس پیشش لنگ میندازه، آب دوغ خیاره. آخه بو کردن گل با ماسک فیلترداره هم حس داره؟ قباحت هم حدی داره! گفتن واژه بهار به ترکی واسه من یکی که حتی حس بیشتری میاره. از این دلیل محکمتر میخواستی جواد که چرا هیچ زبونی جز زبون مادری خود آدم، خونه خود آدم نمیشه؟ نه به خدا سفرم کجا بود همینجور یه چیزی پروندم که این عریضه لعنتی پر شه شاید قاضی الواتی دلش بسوزه حکم کنه فاطی از تقی جدا شه. تو بگو چیزی زدی که دلت اینهمه خوشه؟ بدبخت شهریار اگه حیدربابا رو نگفته بود که الان صداش میکردن ممدتقی، تازه اونم کلیش تو وصف همین بهاره. من گفتم بهاره؟ نباید میگفتم؟ مگه شوهر داره؟
همه این خضبلات رو گفتم تا برسم به اینجا و بگم اینجا الان بهاره اما اون رنگ بهاره،یعنی بهارو نداره! نه اینکه رنگی نداره، رنگش یه حس غریبه داره. انگار فردا از خواب بلندشی بهت بگن از امروز مامان باباته. عمو نوروزو کی میخواد بیاره؟ بعد چیدن سفره هفتسین توی پاییز؟ چون شنیدی که یه جای دیگه بهاره؟ تازگی ها خودتو جلوی آینه دیدی؟! قبول داری خندهداره؟! یا نمایش مسخره بابانوئل تو گرمای تابستون تو لباس پشمی اونم رو سوروتمه! این عقل لامصب رو مگه دادن واسه گذاشتن بالای تاقچه لای بقچه!؟ یه بچه تخسی نیست از اون بالا داد بزنه بگه بابا تونبون شاهتون رو تا سرش بکشید بالا که تا اندرونش هم معلومه. شما فکر کردید این پاپ ’اسکف‘ خیاطه، شیاده!
آخه این خاک توش چی داره که هیچ خاک دیگهای عین اونو نداره؟! از الان گفته باشم خودتو تو دردسر نندازی، این معما جواب نداره چون یه سر خیلی دراز داره. یه سرش دست خودته، سر دیگش اما دست خود خودته، حالا اگه گفتی تهش دسته کدومتونه؟ اینو اصلا ولش کن بابا،تو گوشت با من باشه. تو اگه راست میگی بگو اسم این مکتوبه چرا شده راهبه؟ خب معلومه. بهارو وارونه بگیری، یعنی از تهش بخونی، میشه راهبه! راهب میشه؟! ننه تو سبیل داره؟ من همیشه برام سوال بوده دختری که مهندسی خونده چرا صداش میکنن خانم مهندس، نه خانم مهندسه؟ مهجبه نیست که بگیم یه کم از مد افتاده. خود هندسه که مونثه،حالا اگه یه مونث اونو بخونه میشه مذکر؟! مگه جبره که شیر تو شیر ماست شه؟! دیدی جواد باز افتادیم تو چاله و رفتیم تو زمینهای بایری که یه غیر عجم به ما انداخته؟ این جمله آخرم من بگم بعد فرمونو بدم دست یه آدم حرافه. امروز مثل اینکه همه راهها خرابه یا ختم میشه سر مزار این دختر کُرده بیچاره راهبه مهندسه ناکامه جوون مرگ شده. واسه من که دیگه لگن نموند از بس افتادم از این چاله تو اون چاله
گل کوچولوی من هم تولدش بهاره واسه همین هم اسمش بهاره. الیسا برام مثل همون خاک میمونه، برام بوی تازگی میاره. بهار با الیسا یه رنگ حنایی خاص داره
اولین نفر کامنت بزار
Lost in a jungle
Your only companion, your s...
تمامی حقوق این وبسایت متعلق به شنوتو است