• 1 سال پیش

  • 7

  • 05:43
توضیحات

خواب پیاله

یک روز برف خواهد بارید خیلی عمیق

یک روز باران خواهم آمد خیلی شدید

مرا در خود فرو خواهد برد این زخم‌های عمیق با درد‌هایی که می‌شوند هر روز تشدید

باید رها کنم خود را از افکار پوسیده دفن شده زیر برف‌ سنگین عادت را

باید سر بکشم کاسه صبر لبریز شده‌ام از دانه‌های باران حسرت داشتنت را

در این کنج عافیتی که من به انتظار نشسته‌ام آفتابی نمی‌تابد و دست نوازشگری تارهای روح من را نمی‌نوازد

باید راهی پیدا کنم تا گرم نگه دارم قلب تنور این تن سرد را

باید بشویم غبارهای یخ بسته بر روی شیشه‌های تنهاییم از جنس آیه مرگ را

هیزمی می‌خواهم از جنس لطیف، ترُد و شکننده

که آتش بگیرد‌ با لمس انگشتی بر روی پوسته تردش یا بوسه‌ای‌ ریز بر مشک‌های سرریزشده از چشمه‌های شوقش

نمیدانم چه کسی پنجره‌ها‌ را بسته است، شاید گمان کرده کسی در این خانه خسته است

دلم صدای همهمه می‌خواهد، موهایم وزیدن بادی در لابلایش و زبانم چشیدن ترنمی از لبانش

اما چه کسی پنجره‌ را باز کند؟! من که حوصله‌اش را ندارم مگر صدایی از زیر پنجره مرا صدا کند، اما نه هر صدایی، تنها یک صداست که دلم آوایش را طلب دارد، کسی که نفسم را در بند خود دارد و جانم از خیال به آغوش کشیدنش به پرواز در می‌آید

کاش اتاقم به جای یک در تنها یک سَردر داشت با طاقی بلند که باز می‌شد به حیاطی پر از درخت و گل و بوته‌های رنگارنگ و یک حوض که رویش فرشی پهن بود از کلاف‌های رنگی شکوفه‌هایی‌ که همگی به تازگی شده رنگ

و پشت پنجره هم ایوانی بود رو به خانه دوست، و پلی معلق بینشان به فاصله بیست قدم که تا می‌شمردی یک تا ده می‌رسیدی سر قرار در میانه پل و می‌انداختی خود را در دامن گل. و آنگاه میدیدی شکوه شکفته‌شدن گلی را در بهار به رنگ یک لبخند و چه سرشار

و نردبانی بود از آن پل که به سوی آسمان میرفت و می‌رسید تا خود ماه. نمدی برمیداشتی از جنس حریر و سبدی پر از شکوفه‌های‌ گیلاس به اندازه‌ای که مست کند دو عاشق را یک دل سیر

نمیدانی تماشای ستاره‌ها از روی ماه چه لذتی دارد، مثل دیدن یک کوه الماس است از فاصله یک دشت، یا دیدن چشمان کسی که دیدنش برایت حالا تبدیل به رویا گشته است

و اما زمین، دلت از آنجا پر می‌کشد برای همه دلتنگی‌های جا مانده‌ در کنج اتاقت، یا برای تنهایی‌های شب‌های‌ سرد و بی‌مهتابت، و یا برای بغض‌های نترکیده به خاطر نداشتن شانه‌ای در کنارت و همینطور برای گریه‌های بی‌هوایت برای تمامی لحظه‌های بی‌کسی‌ات

اینجا هم اما وقت تنگ است چون سحر نزدیک است. و هرچه زمان می‌گذرد نردبان آسمان لرزان‌تر و پل معلق‌تر می‌شود. اما چه می‌توان کرد وقتی که یار مست است و چشمانش آغشته به خواب‌ ناز و تنش چون تنوری داغ

حالا نه حسی‌‌است در رگ برای برخاستن و نه رمقی در پا برای قدم  گذاشتن، و  چه کسی از پیش می‌دانست که جاده عشق یک مسیر بی‌باز گشت است. تنها ای کاش خورشید سحر نشود، تنها ای کاش خواب پیاله من همچنان تعبیر شود


با صدای
دسته بندی‌ها

رده سنی
محتوای تمیز
تگ ها
shenoto-ads
shenoto-ads